چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-4
حکایت انتخاب حلقه، شکستن پاشنه کفش، ناراحتی ناصر و...
برای خرید حلقه رفتیم که پاشنه کفشم شکست و ناصر بی آنکه به روی خود بیاورد مرا تا نزدیکی خانه با همان پاشنه شکسته و لنگان لنگان برد...
برای خرید حلقه رفتیم که پاشنه کفشم شکست و ناصر بی آنکه به روی خود بیاورد مرا تا نزدیکی خانه با همان پاشنه شکسته و لنگان لنگان برد...
سه پارچه ارزان قیمت برای پیراهن عروس، چادر عروس و چادر مشکی و حلقه ای معمولی و انگشتری عقیق برای ناصر همه آن چیزی بود که خرید عروسی ناصر و فاطمه را شکل داده بود و آغازگر زندگی ای بود که حالا بعد از 38 سال حلقه در دست بانو خودنمایی می کند.
بی هیچ ملاحظه ای بغلش کردم و بوسیدمش، آخر او همه زندگیم بود که بعد از مدت ها آمده بود.
بسم الله را که گفت، قلبش لرزید و ندایی از درونش گفت که او ناصر توست و دیگر گوش هایش نشنید...